سلام

دوستانی که آن طرف تر از زمین رو لینک کرده بودند لطفا آدرس جدید رو جایگزین کنند.ممنون.

تغییر آدرس دادیم:

 اینجا کلیک کنید---> akalaie1990.blog.ir

حقیر رو بابت کم کاری این چند وقت ببخشید...

 به روز هستم با:  همه سرمایه ی زندگی ام حلقه ی ازدواج من است...

یا حق.

اللهم ارزقنا...

 

دود این شهر مرا از نفس انداخته است

به هوای حرم کرب و بلا محتاجم

 

 

امان از درد، الحمدالله...!

 ساكنان كوچه ي تنهايي بن بست، غريب ترين اهالي درد يادتان هست!؟

چند وقتي حال وبم ساكن بود و بي رونق...يا بهتر است بگويم چند وقتي حال خودم خراب بود و بي رونق...

چشمي به هم زديم وديديم زندگي كرديم بي درد، بي معرفت به درد و نا آشنا با دردمند!

نگوييد كه مدتها نبوده و حال با مطلبي كليشه اي ومطلبي دردآلود آمده است...

نه! آمده ام با حرفهايي از جنس دردهاي شيميايي...اما به سبك خودم...

دردمنداني كه هميشه از آنها مي نويسيم و مي گوييم اما درحقيقت نه مي نويسيم، نه مي گوييم ونه مي فهميم!!!

باورنداريد؟ گواه بياورم؟

قلبم گواه است بر اينكه نفهميدمشان، نديدمشان، نخواندمشان...

ناگهان خبرآمد: "سردار مهرجو شهيد شد"

روزها گذشت خبرآمد: "درد داشت"

گذشت و گذشت خبرآمد: "در يادداشت هايش نوشته بود:امان از درد، الحمدالله...!"

ما ندانستيم كه قلبش پايتخت درد بود، ولي لشگرعشق مي دانست و با هجوم ناگهاني اش فتح كرد اين پايتخت درد را...

و آنگاه بود كه فهميدم چشمانم خيلي وقت است كه نابيناست...

زهرهجري چشيده ام كه مپرس...

"تكنولوزي، پيشرفت، پول، جواني، مدرنيته، پست مدرن، سياست، رفاه، شادي و..."

در اين واژه ها غرقيم وعشق مي كنيم!!!!

غافل از اينكه چه ذليل است تكنولوزي كه دين را نميشناسد

چه ذليل است مدرنيته اي كه غيرت را نميشناسد

چه ذليل است دنيايي كه عشق الهي را نميشناسد

چه ذليل است سياستي كه چفيه را نميشناسد

چه ذليل است جواني كه جهاد را نميشناسد

چه ذليل است شادماني كه درد را نميشناسد

و چه سرافراز است دردي كه خدا را ميشناسد...

شايد تا چمران نشويم درد را دوست نداشته باشيم و آن را در آغوش نكشيم آن هم درد آرمان هاي الهي را، آرمان هايي كه مولايمان سيدعلي فرمود اين آرمان ها گره خورده ي با واقعيت اند و رويا نيستند...

خواستم بنويسم تا آنهايي كه دردعشق مي خواهند، مختصات اين درد را از دردمندان بيابند قبل از اينكه "دير" شود...

 

پي نوشت: زندگي ام عجين شد با گلزار شهدا و شهيد عارف مهدي زين الدين و

 اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها)...

خدايا! سپاس....سپاس....سپاس....

              هم كلاسي هايي كه راهي سرزمين عشقيد، دعايم كنيد آن وقت كه كربلا رفتيد...

 

 

 

 

 

 

ما چقدربی معرفتیم که خدا را یادمان می رود...!

علی (ع) گفت:الهی و ربی من لی غیرک...

 در وادی خوشی ها به سر می بردم که عزیزی تلنگری زد و گفت :"فاعل این ها همه خداست! "

دیروز در دانشگاه خیلی خوش گذشت..علتش خداست...

امروز صبح چه زیبا خورشید طلوع کرد... حاکمش خداست...

در خیابان کودکی را دیدم معصوم و زیبا...خالقش خداست...

مادرم را خیلی دوست دارم...صاحبش خداست...

زندگی ام زیباست...فاعلش خداست...

خدایم مرا تحویل می گیرد زیرا که " ارحم الراحمین" است ولی من فقط نماز می خوانم بی حضور و قنوت دارم بی اثر.... و من چقدر بی معرفتم...

شلمچه می روم می بینم ...یادم می رود....

طلائیه می روم می شنوم...بازهم یادم می رود...

فکه می روم می بویم...یادم می رود...

انقدر یادمان رفته است که یادگار سالهای عشق و جنون از بی معرفتی ما چنین می نویسد:

" باور کنید یک دنیا درد دارد خفه ام می کند."

دوکوهه می روم می مانم...باز هم یادم می رود...

ساعتها قطعه 44 می نشینم و حاج صادق گوش می دهم ...ولی بازهم یادم می رود...من چقدر نامردم که این ها یادم می رود....

برای اینکه باخدا باشیم باید یاد بگیریم که همیشه سردار باشیم!!!!مثل حاج همت که در دانشگاه سردار علم، درجنگ سردار میدان و در خانه سردار دل بود...و ما نه سرباز علمیم،نه سرباز جنگ ونه سرباز دل... چه رسد به...

انگار زندانی نسیان زمین شده ایم و به قول استاد قزوه یادمان رفته است که خدا زمین را از سلول های ما بیرون می آورد...

نکند غرق لذاتی شویم که او داده و فراموش کنیم او را....

خواستم حالا که خدا نعمتهایش را از ما دریغ نمی کند، حالا که رفاقت او با معرفت ترین رفاقت هاست...ما هم کمی برای خدایمان معرفت خرج کنیم وکمی او را بیاد آوریم!!!!

شاید همین فردا تلفن عمرمان زنگ بخورد:

-الو شما!

-فرشته مرگم،چند سالی است که آنجا را می گیرم چقدر اشغال است؟؟

اگر با یاد خدا باشیم هیچ گاه ازاینکه تلفن زندگی مان بوق آزاد بزند نمی هراسیم....

 

پی نوشت اول:یه بنده خدایی گفت چرا همیشه "اینطوری" می نویسی!!!

گفتم این همه دارند "اونطوری" می نویسند حالا یکی هم "اینطوری" بنویسد...مگر اشکالی دارد؟؟؟

پی نوشت دوم:مترو بودم، وقت اذان ظهر، خدا صدایمان زد ولی در نمازخانه دونفر بیشتر نبودند!! بقیه رفته بودند دنبال صداهای دیگر!! یاد شهید صیاد افتادم که هلیکوپتر را برای نماز اول وقت فرود اورد...وحالا بعضی ها از نماز خواندن خجالت می کشند!!!!!!

پی نوشت سوم: از دوستانی که بابت به روز نشدن در ایام میلاد خانم فاطمه الزهرا(س) نظر گذاشتند طلب عفو می کنم و امیدوارم حضرت زهرا(س) نیز این شرمندگی را بپذیرند...انشاالله...ولی باور کنید درگیر مسئله مهمی بودم و قصدم کوتاهی نبود...

"خدایا! با خدا بودن را به ما بیاموز"

"دعا کنید برای ما"

حال شهرمان خوب نیست!!!فکر کنم کمی تب دارد...

 هزار پرسش و اما...هزار چون و هزاران چرای بی زیرا...

شاید ما در این وادی عقلمان نرسد،شاید به قول بعضی ها نمی فهمیم...نمی دانیم....

ولی دلمان که می رسد...!

خواستم ننویسم که متهم به افراط نشوم ولی نتوانستم ننویسم...

پای خدا و کوثرش را وسط نمیکشم فقط از خودمان میگویم.... در روزگاری نه چندان دور آدم ها نسبت به هم، چیزی را در نظر داشتند به نام "مراعات"  شایدم همان "حرمت" شایدم نه...

ولی نمی دانم چه شده است که در کوچه پس کوچه های شهرمان، در اتوبان ها و بزرگراه ها،در جعبه ای به اسم تلویزیون،در نهادی به اسم فرهنگ وارشاد،در جایی به اسم دانشگاه حتی جایی به اسم حوزه و...

بعضی ها  یادشان رفته است که عزاداریم !

آن هم عزادار مادرمان زهرا(س)....

یادم است زیاد بچه نبودم که گل فروشی ها بازارشان در این ایام کمتر رونق داشت...ولی خودم دیدم که امسال گل فروشی های متعددی در این ایام ماشین عروس گل می زدند....و ماشین عروسی را که در خیابان....مطمئنم که مادرمان از جشن فرزندانش ناراحت نمیشود... ولی آیا آقایمان امام زمان(عج) که عزادار مادرشان هست دلش را دارد که به این عروسی بیاید؟؟؟؟ مولایمان علی(ع) چه؟؟؟

اگر پدرمان همین پدری که خودش هم فرزند علی(ع) است،مریض شود چه میکنیم؟؟؟حالا که هم بی مادر شده ایم وهم غربت پدرمان را می بینیم...پس چرا؟؟؟؟

نمیگویم همه مشکی بپوشید....نمیگویم هرکس مدل ما نیست دل سوخته ی فاطمه (س)نیست... و چه بسا دل هایی که از دل مشکی پوشان سوخته تر است...ولی خوش انصاف ها به رسم همسایگی کمی مراعات کنید... حداقل رفتارمان را کمی....

بر این عزای مادر،یک عمر چو شمع بسوزیم کم است.

حرفم این است کمی مواظب باشیم شاید همین مراقبت ها در همین دهه های کوچک دهه های بزرگتر زندگی ما را بسازد....

باری من و تو بی گناهیم ، او نیز تقصیر ندارد

پس بی گمان این کار

کار چهارم شخص مجهول است! (قیصر)

 

پی نوشت اول:نمایشگاه کتاب نزدیک است وحقیر پیشنهادی داشتم...

آنهایی که هنوز کتاب "من  و کتاب"  که شامل سخنان حضرت آقا درمورد کتاب و کتاب خوانی است را مطالعه نکردند...قبل از رفتن به نمایشگاه بخوانند و یا در نمایشگاه تهیه کنند و بخوانند...

آقایمان سید علی روحی فداه:

"...هر کجا که با کتاب سر وکاری هست، می بینید که از لحاظ کیفیت روحی و وضع فکری،نسبت به آنجایی که این وضعیت وجود ندارد،تفاوت محسوسی هست."

 

پی نوشت دوم:خوشحالم که هرچند وقت یک بار یه نفر توی مترو یا صف بی آر تی یا...به حجابم گیر میده (امر به منکر و نهی از معروف!!!!!) آخه اینطوری همش بهم یادآوری میشه که حجابم چقدر با ارزش و زیباست...و قدرشو بیشتر میدونم...

خداوند حفظ کنه این خواهران وبرادرانی که مدام به ما یادآوری میکنند این مسئله را!!!!!

 

شهیدی در روزگار ما...عجبا ! اين روزگار كه روزگار شهادت نبود !

کلیک کنید:  (شهید جنیدی   تاریخ تولد:1368   تاریخ شهادت:1390)

   

اینجا تهران است به وقت شلمچه!

بین الحرمین فاصله عشق است و عاشقی...

چه کسی می گوید که عشق و عاشقی جدایی پذیرند؟

فاصله برای ماست!!!!

فاصله برای ماست که نمی دانیم "حرم" یکی است...

جنوب زیاد رفته بودم،به عنوان زائر،خادم و روایتگر...ولی....

ولی این بار حال دیگه ای داشت...

آنجا همه ی اعضای گروه "عاشق " بودند...

آنجا همه ی اعضای گروه" نوکر" بودند...

همه چیز بوی کربلا می داد... صلوات های نصفه نیمه علیرضا کوچولو...همدل شدن خواهران گروه با دختران آبادانی وهمراه شدن با غصه ها و شادی هاشون ...

قیمه خوردن های تکراری... جوان هایی که در گلزار غریب آبادان با صفای دلشون از زائرین پذیرایی می کردند... تئاتر شلمچه که بوی حقیقت می داد...مجروح شدن سید و توسل به آقا ابا عبدالله(ع)... مناجات شبانه کنار اروند... همنشینی خالصانه برادران طلبه و جوان های آبادانی...و هزاران زیبایی دیگر که من لیاقت بازگو کردنش را ندارم...

با اینکه امسال زیاد برای زیارت به مناطق نرفتیم و بیشتر برای زائرین و مردم بومی کارهای فرهنگی و تبلیغی انجام می دادیم ولی مطمئنم که شهید مریم فرهانیان ،شهید شریف قنوتی ، شهید بیداری و همه ی شهدای آبادان و پیکر مطهر و مفقود شاهرخ در کوچه پس کوچه های شهر با ما بودند و به همین دلیل در این چند روز بچه های گروه "میقات الظهور" زیبا زندگی کردند...

ای کاش بعضی از همکلاسی ها و استادهای مان که در دانشگاه همه چیز را خلاصه کردند در عنوان هایی مثل دکتر،مهندس،هنرمند...و دم میزنند که در ایران مردم بلد نیستند چطور باید اندیشمندانه! زندگی کرد و آن هایی که می گویند صفا و خلوص اینجا ازبین رفته،می آمدند و همه ی چیزهای خوبی که سال هاست درمیان صفحات کتاب ها دنبالش می گردند در یک لحظه و فقط با یک دیدار لمس می کردند...و می دیدند هزاران دکتر و مهندسی را که عنوان رزمندگی در پیشگاه خدا را بر هرچیز دیگر ترجیح دادند...

ای کاش فراموش نکنیم همه ی آن چیزی را که هرسال در میان خاک های شلمچه و طلائیه می بینیم...

 و ای کاش چشمانمان بسته می ماند و هیچ چیز نمی دید تا زمانی که در بین الحرمین گشوده شود...

ای کاش ما هم در رکاب مولایمان سید علی رزمنده وار بکوشیم که دیگر هیچ وقت این عمار؟ نشنویم....

ای کاش علقمه و عاشورا و علی اکبرها و دستان عباس ها در هیاهوی شهرمان به فراموشی سپرده نشود...

و ای کاش روزی بر روی ساعت هایمان بنویسند "اینجا تهران است به وقت شلمچه!"

ای کاش می آموختم که از کتابهایم،از فرصت تحصیلم ،از تکنولوژی و هرچیز دیگری که از آن بهره مندم به سبک اهالی شلمچه استفاده کنم...

سفر تمام شد و ما بازهم به شهرمان برگشتیم...

اما هنوز دلمان به وقت شلمچه اذان می گوید...

گوشمان فقط صدای خروش اروند را می پسندد...

 ای کاش همیشه ساعت در تهران به وقت شلمچه تیک تاک می کرد...

و ای کاش.....

هرگاه این "ای کاش ها" عملی شد آنگاه شاید ما هم "شهید " شویم...!

"ما قافله ازجان گذشتگانیم،هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید...(شهید زین الدین)"

من و تو از کدام قافله ایم،رفیق؟؟؟؟

 

تا آخر تعطیلات نیستم...!

سلام بر دوستان وبلاگی

زنهار!

هرکه شهید نشود لاجرم خواهد مرد...

خدا خواست و بعد از یه دوره انتظار یه ساله به عنوان یه عضو کوچیک از یه گروه فرهنگی فردا صبح راهی جنوب میشم...

انشاالله تا آخر تعطیلات جنوب هستم...

گفتند:شهید شد...

دیدمش...

ـ کجایی؟چه خبر؟

گفت:

زنده ایم.شکر...

زنده ایم.شکر...

ـ اگر باور ندارید،شاهد بیاورم...؟؟؟؟؟

 

اللهم ارزقنا کربلا

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

"دعا کنید برای ما"

 

 

آقای فرهادی،به شما "اسکار"دادند و"احمدی روشن" را از ما گرفتند!

                                                                                                                                        

«حقیقت این است که کسب توفیق در جشنواره های خارج از کشور، ارزشی را اثبات نمی کند. آنها به تکنیک محض جایزه نمی دهند و راهشان نیز با ما متفاوت است. تکنیک و محتوا را نیز نمی توان از یکدیگر تفکیک کرد و چون این چنین است، پر روشن است که آنها کدامین فیلم ها را می خواهند.»
شهید سید مرتضی آوینی

آقای اصغر فرهادی شما که"جدایی نادر از سیمین " را ساختید و اسکار هم گرفتید،مبارکتان باشد!ولی من هم چند کلمه ای با شما حرف دارم...

برادر اصغر!

 اینجا بعضی ها میگویند شما به قصد اعتراض و دشمنی با آرمانهای ملت این فیلم را ساخته اید وبرخی هم میگویند شما بهترین فیلم سینمای ایران را ساخته اید. ولی من با این حرفها کاری ندارم با اینکه فیلم شما، من و ملت من را دروغگو میخواند وتنها راه رهایی را مهاجرت به خارج میداند،با اینکه درذهن شما چادر زیبای ما که از پاک ترین گوهر آفرینش یعنی مادرمان زهرا(س) به ما به ارث رسیده، گره خورده با فقر و بی فرهنگی،خشونت وبدبختی،با اینکه بازیگران فیلم شما درمصاحبه با رسانه های بیگانه به عدم امکان پخش صحنه های مبتذل در سینمای ایران اعتراض میکنند و با اینکه آقای شمقدری با شوق فراوانی فیلم شما را تحسین میکند،با اینکه بنیاد فارابی هزینه ی فیلم بعدی شما را تضمین میکند و با اینکه شما برنده جایزه جشنواره فجر شدید وبا اینکه حرف های حاتمی کیا در برنامه" راز" سانسور میشود تا به شما و فیلمتان بر نخورد وبا اینکه شما ادعا داشتید هرچه دارید از مردم است، هیچ کاری ندارم،فقط میخواهم برایتان بنویسم وقتی که ایران نبودید اینجا چه گذشت!

وقتی شما آن طرف تر از آب ها برای معرفی فیلمتان درمحافل سینمایی حضور پیدا میکردید و وقتی گره ی کرواتتان را در آینه محکم میکردید اینجا در خیابان شریعتی،روبه روی یکی از دانشکده ها  انفجاری رخ داد!

وقتی شما به عنوان مرد مسلمان دستان نامحرم آنجلینا جولی را با افتخار و با لبخند می فشردید اینجا پسری به نام"علیرضا روشن" یتیم شد و زنی با صلابت اعلام کرد که به همسر "شهیدش" می بالد!

وقتی شما قند در دلتان آب میشد که قرار است جایزه "اسکار" بگیرید ما اینجا با چفیه های مشکی به بدرقه  شهیدانمان رفتیم!

برادر اصغر، ببخشید یادم رفت که شما دیگر برادر ما نیستید!

 همان هایی که به شما اسکار دادند علیرضای ما را هم یتیم کردند.

آقای فرهادی وقتی شما ودوستانتان که به نشانه ی تمدن از گردنشان پاپیون آویزان کرده بودند قه قه می خندیدید و بر مجسمه طلایی بوسه میزدید ما اینجا با حاجی بخشی وداع کردیم!

راستی نه نه علی را میشناختید؟ شاید او برایتان دعا کرد که اسکار را برنده شدید! خداکند نه نه علی از شما به علی اش چیزی نگوید.شما که نبودید او هم رفت پیش علی اش...

با خودتان فکر کرده اید که چرا فیلمتان مورد توجه غرب قرار گرفته است؟به نظرتان اگر فیلمی از نکات مثبت جامعه ایرانی می ساختید با کیفیت بالا-بازهم به شما اسکار  می دادند؟؟؟

آقای فرهادی مگر شما فرزند این خاک نبودید؟مگر برای این ملت فیلم نساختید؟پس چه شد که زبان  به تشکر از"مایکل بارکر" گشودید و فراموش کردید همت،باقری وباکری را؟؟؟  نکند اینها را نمیشناسید؟؟؟

ما هم به سبک خودمان فیلم ،هنر و جشنواره را میفهمیم ولی بی تعارف میگویم که "گول" خوردید و ارزان فروختید! شما با آنجلینا جولی دست حرام دادید و ما اینجا با فرشتگانی به نام"شهید" دست بیعت دادیم و افسوس که دیگر وقتی برای جبران ضررتان نیست...

پی نوشت:

نمردیم و معنای دمکراسی-تمدن-روشنفکری که بعضی ها همیشه از آن دم میزنند را هم فهمیدیم!

من نظر خود را درمورد یک موضوع ملی فرهنگی بیان کردم بدون اینکه به کسی فحاشی کنم یا خانواده و عزیزان کسی را مورد توهین قرار دهم وگروهی تحت عنوان مثلا منتقد نظرات جالبی برایم ارسال کردند که واقعا با خواندن آنها خداوند را شاکرم که مخالفانم انسانهایی هتاک و مغرض هستند نه انسانهایی مومن و با اخلاق.واقعا نمیشود مودبانه نظر مخالف را بیان کرد؟؟این یعنی اینکه "حق"نیستند چون حق با فحاشی وکینه توزی هیچگاه جمع نمیشود.متاسفم برای آنهایی که در این توهم به سر میبرند که اگر اسکار بگیرند متمدن میشوند!!!!واقعا الان به عمق فاجعه پی بردم.از خداوند برای هموطنان گمراهم طلب هدایت به صراط مستقیم را دارم واز خداوند میخواهم حقیر را نیز در رفع نقایص خود یاری فرماید. 

چقدر اسلام و احکامش بین ما غریبند...

                              من به شهیدان رای  خواهم داد!

"شرکت در انتخابات به گفته ی خورشید جماران(ره) یک تکلیف الهی است و البته انتخاب اصلح نیز لازمه ی این تکلیف است."

دیروز
بر سینه‌ی دیوارهای زخمی شهر
عکس شهیدان بود
امروز عکس نامزدها

آن عکس‌ها دیروز
بی جلوه‌های ویژه
بی ژست
فوری ولی شفاف!

مانند عکس کودکان معصوم
آن عکس‌ها – دامادهای حجله‌ی جنگ و جنون
آن برگزیده نازنینان
در انتخابات شهادت
با رای بالای ملائک …

این عکس‌ها امروز اما
عکس‌های رنگی مات!

این چشم در راهان روز انتخابات!
دنبال آن عکس جوانم
آن عکس خاکی
با آن دو چشم تیر خورده

گیلاس‌های سرخ همزاد
دنبال آن عکس غریبم
آن عکس خاموش
آتشفشان آه

عکسی که در زیر فشار این همه عکس
فریاد دارد می‌زند ، فریاد ، فریاد
جرم است یا نه
هر چه بادا باد !

من به شهیدان رای خواهم داد!

"مرتضی امیری اسفندقه"

  عفتم آرزوست...

بارها گفته اند روی به هر کس منمای    تا تامل نکند دیده هر بی بصیرت  "سعدی"

به تازگی بعد از شروع هر ترم جدید مسائلی برای برگزاری همایش ها،کرسی ها و مناظره ها در دانشگاه ها مطرح میشود که مهم بودن آنها در طول تاریخ چه در جوامع اسلامی و چه در جوامع غیر اسلامی اثبات شده است و حکم شرعی آنها نیز روشن است ولی حرف بر سر چگونگی اجرایی کردن آنها بسیار است.

در این میان برخی که خود را روشنفکر میدانند و شاید هم این احکام به مذاقشان خوش نمی آید حرف هایی میزنند از قبیل اینکه: نسل جدید تنوع طلب و متفاوت است،این نسل اسلام را جدید میخواهد و شاید گاهی هم اسلام را آمریکایی میخواهد و... که اگر خدا قبول کند من و امثال من هم از این نسلیم ولی مهم نیست ما چه میخواهیم!همیشه مهم بوده که آنهایی که مخالفند چه میخواهند حتی برای خود ما! چون فقط به جذب فکر می کنیم و پرورش آنهایی که هستند به حاشیه رفته...

به عبارات زیر بدون هیچ چینش خاصی توجه کنید:

"خدا- اسلامی سازی دانشگاهها- تفکیک جنسیتی- بندگی- فمینیسم-اختلاط دختر و پسر- سکولاریسم- شهادت- حجاب- پیشرفت تکنولوژی- چادرهای متنوع و رنگارنگ!"

 این کلمات پر کاربرد وکاملا مرتبط به هم که این روزها از فرط به کارگیری دیگر کسی به خاطر نمی  آورد معنای حقیقی آنها چیست،کلماتی که تبدیل به عنوانهایی برای تشکیل تجمعات پرمخاطب،بدون محتوای درست وبی نتیجه شده است و "زن" درهمه ی این موضاعات مسئله اصلی است.

دستورات و اقداماتی در این راستا صورت گرفته است که گزارش می شود:

1.کتابی آسمانی بر رسول خدا(ص) نازل شد که در سوره های آن کتاب مثل" احزاب ونور" به این مسائل پرداخته شده است و عده ای در کره ی خاکی  میگویند که به قرآن یقین دارند ودستوراتش را به جان میخرند،مثل همه ی ما که می دانیم " فلا تخضعن بالقول..." و رعایت هم میکنیم!

2.مولایی به نام سید علی(روحی فداه) مدام توصیه هایی میکند که جوانانی مانند من که ادعای ولایی بودن داریم فقط گوش میدهیم و وقتی برای شنیدن نداریم:

-در جمع پزشکان زن1368:حجاب یک مسئله فرعی نیست،این مسئله بسیار مهم است.

-در کنگره حجاب 1370:اگر بحث پوشش زنان متاثر از غرب شود،خراب میشود مثلا اگر فکر کنیم میتوانیم حجاب داشته باشیم اما چادر نباشد غلط است،البته میتوان محجبه بود وچادر نداشت ولی آنجا هم باید مرز را بشناسیم.

-درجمع پرستاران زن1373:اگر آن مرزی که در جامعه برای اختلاط زن ومرد وجود دارد رعایت نشود ،اسلام سختگیری میکند.

-درجمع روسای دانشگاهها1383:اگر جوانها را به راهی کشاندند که غریزه طبیعی آنها هم به آن تمایل دارد دیگر نیازی به توپ وتفنگ علیه ملت ندارند.

- نشست اندیشه های راهبردی1390:مسئله حضور زن در جامعه امری بدون اشکال است با دو شرط اساسی:

.مسئولیت مادری و همسری او را تحت الشعاع قرار ندهد.

مسائل محرم و نا محرم به خوبی رعایت شود..

3.شهیدی به نام علیرضا صادقی مانند هزاران شهید دیگر به من وتو میگوید:خواهرم ارزش سیاهی چادر تو از سرخی خون من بیشتر است.

4.آن طرف تر از مرزها جامعه شناس  فرانسوی،فرانتس فانون میگوید:هر چادری که دور انداخته میشود افق جدیدی را که بر استعمار ممنوع بوده است،میگشاید.

5.و همین کنار در وزارت بهداشت بحث بر روی این است که" آیا ورزش های رینگی مناسب زنان مسلمان ایرانی است!!؟؟"

6.در یکی از دانشگاهها همه جا دوربین است،طرح کنترل نامحسوس دانشجو!

7.در دانشگاه ؟ طرح تفکیک جنسیتی اجرا میشود،کلاس ها زنانه ومردانه میشود و در ورودی خانم ها و آقایان جدا میشود ولی بعد از ورود در حیاط دانشگاه همه بازهم خواهر و برادرند!

8.در یک برنامه تلویزیونی که مجری آن نماینده زنان محجبه ی جوان ایرانی در رسانه شده است و گاهی با لباسی بیشتر شبیه مانتو ولی به اسم چادر و با رنگهای بنفش و آبی حاضر میشود با فردی به عنوان مسئول!درباره ی تفکیک جنسیتی،روابط دانشجویان و وضعیت دختران در دانشگاه گفت وگو میکند ومسئول نامبرده کاملا مستدلل جواب میدهد، به طوری که اگر روزی او را از نزدیک ببینم به او خواهم گفت: تو را چه به مسئولیت؟؟؟؟

و البته از بین دوستان واطرافیان میشناسیم زنان ودخترانی را که مقید به رعایت کردن این مسائل هستند و از طرفی میبینیم جمعیت غالب دختران دانشگاهها ودر سطح شهر را که به نظر میرسد گم شده ای دارند و آن همان "هویت حقیقی زن" است و در این مواقع یاد فرازهای آخر دعای افتتاح می افتم:

"...و قلة عددنا وشدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا و..."

این را هم می دانم رعایت اینگونه مسائل دلیل بر خوب یا بد نامیدن فردی نیست ولی ضعف در این مسائل را با توجه به نوع جامعه و دستورات دینی ما نمیتوان نادیده گرفت و بی تاثیر دانست.

خداکند که مسئولین ما به جای بی تفاوت بودن یا ضربتی عمل کردن ابتدا درست آسیب شناسی کنند و همچنین به تصحیح وبرخورد با اشخاص و ابزار ترویج دهنده که مانند کاتالیزگر سرعتی عمل میکنند! بپردازند.

و خدا کند که دختران ما بیاموزند حجاب زیباست نه زیبایی،و بیاموزند با وقار و محترم در جامعه حضور پیدا کنند و در عین حال زینبی باشند.

عفتم آرزوست...

برای ما هم دعا کنید.

چرا "آن طرف تر از زمین..."؟

شاید اولین چیزی که با شنیدن اسم وبلاگ به ذهنتان برسد آسمان باشد و شاید هم جایی فراتر از اینجا که هستیم.

زمین را جایی در نظر بگیرید که بعضی وقت ها یادمان می رود غیر از آن،جای دیگری هم هست،وسعت این زمین برای آدم ها متفاوت است.برای یکی وسعتش به اندازه ی خانه اش،برای دیگری به وسعت کره  خاکی،برای یکی به اندازه ی همه ی عالم و برای برخی اصلا زمینی وجود ندارد حتی وقتی روی زمین اند و اینان همان وارثان واقعی زمین و آسمانند.

بعضی مواقع جلوتر از قدم های ما اتفاقاتی می افتد که از آن دوریم!بعضی مواقع کمی عقب تر از قدم های ما عملی انجام می شود که نباید بشود! و ما باز هم از کنار آن می گذریم...

بهتر است جزئی تر نگاه کنیم: کارهایی که صورت می گیرد و اهدافی که دنبال می شود چقدر نزدیک به معیارهایی است که قرار است با آنها سنجیده شویم؟ چقدر ما و دوستانمان و عالیجنابان! به آن طرف تر از زمین فکر می کنیم؟آیا از خودمان میپرسیم در این سمفونی عشق و عبرت سهم ما در قبال شهدا چیست؟آیا مسائلی که اکنون برای ما دغدغه شده است همان چیزهایی است که باید باشد؟؟؟

هدف تاکید بر لفظ "زمین"نیست،بلکه هدف حساس شدن قلب و عقلمان است تا حواسمان جمع شود شاید به ساعت خدا فقط کمی به لحظه ی موعود مانده باشد.

"یادمان باشد شهادت را فقط به زنده ها می دهند."

با پستهای جدید و قابل بحث به روز خواهم شد.

سلام

سلام نام زیبای خداست...

کل ارض کربلا یعنی خدا همه جا هست...

بعد از کلی بالا و پایین کردن های دنیوی و اخروی و اصرار دوستان و البته خواست خودم بالاخره من هم به گروه وبلاگ نویسان پیوستم.                                                                                 

شاید بهتر باشد به بعضی از دوستان تبریک بگویم! این وبلاگ برای آن ها حکم آزادی و رهایی را دارد چون دیگر مجبور نیستند برای افکار و نظریات زاده ی ذهن من وقت بگذارند،بشنوند و تحمل کنند:-)

از این حرفها که بگذریم دو سالی می شود که قصد راه انداختن یک وبلاگ را دارم و تا به حال فکر میکردم که ضروری نیست ولی راستش را بخواهید تراوشات ذهنیم زیادی دارد لبریز می شود و نیاز به خالی شدن دارد!و البته علاقه مندم که دغدغه هایم اجتماعی تر شده و نظر دیگران را هم درباره ی آنها بدانم و شاید هم بازگو کردن این دغدغه ها برای بعضی از دوستان مفید باشد.ان شاءالله.

من اینجا از مسائل و گره های ذهنیم می نویسم که معمولا پرداختن به بایدها،هست ها و آموخته ها است.